یه روزه خوشمزه
صبایه 1 سال و 1 ماه و 16 روزه ی ما دیروز قبل از ظهر یکدفعه احساس کرد چقدر دلش واسه باباش تنگ شده واسه همین با جدیت از جاش پا شد و رفت دم در خونه و محکم میزد به در و باباشو صدا میکرد به خیالش که حالا باباش میاد، منم هرچی باهاش حرف زدم و وعده وعیده شکلات و اسباب بازی و چیزایه دیگه دادم حاضر نشد از کنار در تکون بخوره که بالاخره بهش گفتم بیا بریم زنگ بزنیم بابا الو کن بهش بگو زود بیاد پیشت که دیدم راه افتاد طرف تلفن. خلاصه شماره بابایی رو گرفتیم و گوشی دادم صبا بابا: الو صبا: با با بابا: سلام بابایی خوبی؟ صبا: اججججا؟ ( کجا) بابا: بابا من اداره ام .تو دختر خوب باش به مامان کمک کن غذاتم بخور لالا کن من عصر میام میریم دد...
نویسنده :
مامان صبا
0:27