صباصبا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

صبا عشق من و بابا

2 سالگی مبارک

1391/7/10 2:53
نویسنده : مامان صبا
350 بازدید
اشتراک گذاری

رنگ و وارنگ بادکنگ

شادی کشیده سرک

صبا شده 2 ساله

تولدش مبارک.....

بله دیگه دخمل کوچولویه ما بالاخره 2 ساله شد و تولدش به بار دیگه همه ما رو خوشحال کرد. امسال تولدش و درک میکرد و کاملا میفهمید. اینقدر خوشحال بود و ذوق داشت که همه رو سر شوق آورده بود،یه جا بند نمیشد همش شعر تولدت مبارک و میخوند و هر کی و میدید میگفت تولدمه! امسالم تولدشو خونه دایی امیر گرفتیم و از شب قبل با زدن شرشره و بادکنکای رنگی رفتیم به استقبال تولد یکی یدونمون.....پیشنهاد بابا بردن صبا به سرزمین عجایب بود که دخملی شب تولدش و حسابی خوش باشه و بازی کنه واسه همین رفتیم تیرازه و اول واسه خوشگل خانم یه لباس پرنسسی خریدیم که واسه تولدش بپوشه بعدم با بابا و صبا رفتیم بازی..... کلی وسیله سوار شد و بازی کرد و خندیدو شاد بود بعدم رفت گریم کرد و با لباس جدیدش یه عکس خوشگل گرفت و رو یه تی شرت چاپش کردیم که بعدا یه لباس با عکس خودش هم داشته باشه.... بعدش هم رفتیم پارک و بابا اونجا یه عالمه عکس از دخملش گرفت. فرداشم تولدش و با همه دوستان و آشناها جشن گرفتیم که حسابی بهمون خوش گذشت و از همه بیشتر صبا خوشحال بود و مرتب میرقصید و از فوت کردن شمع کیک تولد بیشتر از همه خوشش اومده بود و همش میگفت دوباره.... خلاصه امسال هم تربجه یه عالمه هدیه گرفت که از همه بیشتر سه چرخه ای که دایی امیر واسش خریده و اسکوتری که دایی جون بهش داده رو دوس داره. حالا دیگه همش به قول خودش میخواد دوکچه ( دوچرخه)سوار شه.بازی هایه خیالیش دیگه به نهایت خودشون رسیدن. بعضی وقتا فکر میکنم هنوز واسش خیلی زوده و این من و میترسونه. از هر چیزی اونی که میخواد تصور میکنه و جوری واقعی باهاش بازی میکنه که انگار واقعیه. مثلا کنار دیوار می ایسته و آسانسور بازی میکنه،یا مثلا کنترل تلویزیون یا حتی جلد یه شکلات میشه موبایلش و چنان با کسی که مثلا بهش زنگ زده جدی حرف میزنه که تعجب میکنم..... تازگیا که تلفن و جواب میده و به محض اینکه گوشی و بر میداره میگه: الو سلام خوبی قربانت.... امشب رفته بود رو دسته مبل نشسته بود میگفت موتور سوار شدم بعد میرفت مثلا واسم از یه اقایه خیالی خرید میکرد میومد میگفت مامان نون خریدم.....تصمیم دارم به زودی از پوشک بگیرمش ولی خودش که اصلا راضی نیست هرچی باهاش حرف میزنم آخرشم حرف خودش و میزنه و میگه دسشویی نه!پوشکم کن.....

روزهام با این نیم وجبی با سرعت باد میگذرن و تا به خودم میام میبینم چقدر گذشته. ولی خوشحالم که صبا رو دارم.آخه همه لحظه هام پر شدن از عشقش.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)