صبا مونس مامان
چقدر از آخرین باری که اینجا بودم گذشته! چقدر هرشب خستگی و بهونه کردم و نوشتن واسه تو رو موکول کردم به شب دیگه! ای چیزا حس بدی بهم میده، حس بد تنبلی!!!!!! ولی واقعا اینجوری نبوده و تو این مدت حسابی سرم شلوغ بود...... از سفر که برگشتیم با عوض شدن محل کار بابا و اینکه دیگه در هفته 3 روزشو من و تو تنهاییم و بابا پیشمون نیست یکم احساس مسئولیت بیشتری کردم و اینکه سعی کردم بیشتر با تو باشم شاید کمتر نبود بابا اذیتت کنه ....بعدم اومدن مامانی و پدرجون و عمو پیشمون و مهمونیهایه پشت سر هم بیشتر وقتمو گرفت و بعدم اینکه یادگرفتن رانندگی و به صورت جدی شروع کردم که امیدوارم بتونم به ترسم غلبه کنم و ادامش بدم.........از اینا که بگذریم شیطونیهایه تو هم که هر روز بیشترو بیشتر میشه و حسابی دیگه کلافم کرده! مثلا چند روز پیش قوطی زردچوبه رو رویه فرش خالی کردی و بعدم دستمال اورده بودی میکشیدی روش میگفتی تمیز کنم!همینقدر بگم با اینکه فرش و کامل شستیم بازم تمیز نشده و به لطف شما کل فرش زرد شده...... از دست بزنی که پیدا کردی چی بگم که همه رو میزنی و با وقاحت میگی میزنمش! شقایق بیچاره که وقتی تو باشی یه کتک مفصل میخوره !جالبه وقتی میخوایم بریم مهمونی هنوز دارم لباساتو میپوشم بهم میگی شقایق بزنمش!!!!!!!!!! منم که دیگه واقعا نمیدونم باهات چیکار کتم نه تنبیه نه تشویق هیچی در تو اثر نداره..........
دیگه واقعا خستم بعدا چند تا عکس جدید ازت میذارم. میبوسمت گلم