من و دختری....
این روزا دختر مامان کم کم داره 18 ماهگیشم تموم میشه و دیگه واسه خودش خانمی شده. کلمه هایه بیشتری و میتونه بگه و اونایی هم که قبلا میگفت ولی یه چیزاشو اشتباه میگفت الان دیگه درست میگه. حس خوبی از شعر خوندن بهش دست میده و این روزا همه سعیشو داره میکنه شعرایی که واسش میخوندم و تکرار کنه.......
یه توپ دارم............گگلی
سرخ و سفید و.......آبیش
میزنم زمین............ابا
نمیدونی تا کجا میره
من این توپو...........نناشم
مشقامو خوب .......ننشم
بابام بهم.............دیدی آد
یه توپ.................گگلی
اتل متل..............توتوله
گاو حسن...........ششویه
سمت چپیارو دخملم میخونه.عمو زنجیر بافم خیلی دوس داره بله هاشو بگه
ببسی=بستنی
داءو=جارو
اتوبوش=اتوبوس
چیسپ=چیپس
دوده=جوجه
تشید=ترسید
پقال=پرتقال
اینا کلمات جالبین که تازگیا میگه.......
امروز خونه دایی امیربودیم، عصری خاله مصی میوه اورد به صبا گفت بیا میوه بخور وروجکم زود رفت نشست که بخوره. خاله مصی ازش پرسید سیب میخوای؟گفت نه! پرسید لیمو میخوای؟ گفت نه! پرسید پرتقال میخوای؟ گفت نه! خاله مصی گفت پس چی میخوای؟؟!!!
وروجکم خیلی بامزه گفت: هندونه(آخه عاشق هندونست و از خوردنش سیر نمیشه)
بعدم پاشد یه دور زد رفت حایی که دایی امیر واسش خوراکی میذاشت یه نگاه انداخت دید چیزی نیست طلبکارانه به خاله مصی گفت چییییییییییییسپ!؟
دیگه کلی از دست کاراش و شیطونیاش خندیدیم و هزارتا هم ماچش کردیم
شبم که میخواستیم بیایم خونه خانم میخواسته با تلفن عمومی دم در مجتمع به قول خودش الو بازی کنه که به یکم بازی قانع نشد و کلی گریه زاری راه انداخت وقتی هم رسیدیم خونه باز یادش اومد و گریه ادامه داشته تا بالاخره خوابیده.
اینم از یه روزه دیگه با صبا کوچولو. دوست دارم جوجوووووووووووووووووووووو