صبا و سفر
روزهای دوری از وبلاگ دخمل کوشولوی مامان دیگه زیاد شدن و غیبت ها غیر موجه!
یه مدتی رفتیم کرمان مسافرت. بابا یکم کار داشت واسه همین قرار شد من و صبا زودتر بریم و بابا بعدا بیاد .
شب تو فرودگاه وقتی از بابا خداحافظی کردیم و من و دخملی آماده رفتن شدیم تازه شیطنت و بازی گوشی
وروجک خانم شروع شد ....
اول که نشستیم تو هواپیما اینقد پاش و کوبید به صندلی جلویی و جیغ و داد زد که همه مارو نگاه میکردن
مونده بودم چجوری آرومش کنم. پستو نکشم مدام مینداخت زیر صندلیها و آوردنش هم کار سختی بود که
یه آقایی مسؤلیتش و به عهده گرفته بود. وقتی هم که میخواست شام بخوره گفت آب پرتغال میخواد
منم نی گذاشتم توش که از دستم گرفت و تو یه چشم به هم زدن یه فاجعه به بار آورد.... فشارش میداد و
آب پرتغال مثل فواره همه جا می پاشید. علاوه بر لباس های من و خودش که کثیف شده بودن خانمی هم
که کنارمون نشسته بود لباسش و کیفش پر از آب پرتغال بود و من کلی خجالت کشبدم . دیگه اشکم
داشت در میومد از رفتن پشیمون شده بودم ولی وقتی رسیدیم همه چی یادم رفت.
تو این چتد روزی که کرمان بودیم کلی بهمون خوش گذشت و خوشحالیمون با در اومدن یه دندون دیگه صبا
گلی کامل شد. تو این مدت من یه استراحت حسابی کردم و صبا هم با خاله و عمه و عموها بازی میکرد.
راستی یه چند شبی هم رفتیم روضه خونه محمد آقا اونجا هم از دیدن بچه هایی که میومدن خوشحال
میشد و کلی باهاشون بازی میکرد و اینقد سینه زد که از وقتی برگشتیم با هر آهنگی سینه میزنه!