سینما

امروز 6 دی 92 بود و صبا دیروز 3 سال و 3 ماهگی رو هم پشت سر گذاشت. دیگه این روزا اومدن به وبلاگ دخملی  یه وقت و ی حال و حوصله درست و حسابی میخواد که این شرایط با سرعت زیادی داره از من دور میشه...... صبا بزرگتر شده، شیطونیاش چند برابر شده و من تقریبا بیشتر شبها زودتر از صبا خواب میرم. البته بی حوصلگیهایه منم که دیگه مزیده بر علته! ولی از همه اینا گذشته وقتی عکسا و فیلمای کوچولویی هاشو میبینم باورم نمیشه اینقد بزرگ شده باشه تازگیا ی جوری شعر میخونه میخوام بخورمش. استعدادش تو شعر حفظ کردن محشره... هر اهنگی تو ماشین بزاریم میبینم داره باهاش میخونه البته اینا جدایه از شعرهای مجله نبات کوچولو که صبا عاشقشه! واما بگم از اولین تجربه سینما رفتن دخملی..... عمه محبوبه امروز من و صبا رو دعوت کرد سینما. ی فیلم واسه بچه ها به اسم عملیات مهد کودک... منم استرس داشتم دخملی نکنه از تاریکی محیط بترسه یا از فیلم خوشش نیاد گریه زاری راه بندازه... خلاصه دل و زدیم به دریا و عصری با عمه محبوبه و شبنم و باران رفتیم پردیس زندگی... فقط میتونم بگم منم از ذوق صبا به وجد اومدم البته اولش که رفتیم طبق معمول که ی جای جدید میره گوشاشو گرفت که مثلا چیزی نشنوه ولی وقتی فیلم شروع شد کلی ذوق کرد و با اهنگاش دست میزد البته دیگه اخراش یکم خسته شده بود میخواست پاشه اینور اونور  ی سرکی بکشه یا واسه خودش شعر میخوند که مجبور بودیم هی بهش گوشزد کنیم هیسسسسس! ولی در کل خوب بود خیلی خوشش اومده بود تو خونه واسه باباش تعریف میکرد اونجا ی تلویزیون بزرررررررررگی بود فیلم نشون میداد. قربونش برم امشب زود خوابید منم تونستم بیام بقول خودش نویسیده کنم...