امروز یه روز عزیز واسه من و بابا بود...
٥ مهر سال گذشته ساعت 8:15 صبح دوشنبه خدایه فرشته کوچولویی رو به من و بابا داد که حالا همه زندگیمون شده. عزیزم امروز یک ساله شدی و من هنوز باورم نمیشه که این یک سال با این سرعت گذشت. هیچ وقت اولین باری که دیدمت و بغلت کردم یادم نمیره یه دختر کوچولویه ناز و تپلی و لپ گلی با اون کلاه بامزه بیمارستان که واست کوچیک بود و به زور سرت کرده بودن! حالا اون نی نی کوچولو یییییییییییییییه عالمه بزرگ شده یاد گرفته حرف بزنه راه بره غذا بخوره....خیلی از بودنت و داشتنت خوشحالم عزیزم خییییلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!
امروز صبح واکسن 1 سالگیتم زدی اینقدر با قدرت نشستی و واکسن زدیو گریه نکردی که تعجب کرده بودم البته تو دلم خوشحال بودم و از قوی بودنت واقعا لذت بردم
انشاالله قراره جمعه واست تولد بگیریم عزیزم عکسای تولدت و همون شب میذارم.
5 مهر هر سال بهترین اتفاق زندگیمو یادم میندازه. صبای مامان تولدت مبارک